پارسه

ساخت وبلاگ

با پسرم اومدیم نشستیم نوبت داروها برسه،

از صبح نم نم داره بارون میاد و هوا بهشته

+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 8:48 توسط رستا  | 

پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 45 تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 ساعت: 2:36

احوالم عالیه،

فقط رفتم رو اسلموشن، شبیه کارمندای بانک زوتوپیا پارسه...

ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 40 تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 ساعت: 2:36

من ازت چیزی نمی خوامدلم بد به تو گیرههمین بسه برامکه خونمون بوتو بگیرهمن اصلا کاری ندارمکه تهش با تو چی می شهتموم زندگی مقد یه لحظه بودن با تو نمی شه... پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 37 تاريخ : جمعه 24 آذر 1402 ساعت: 2:36

اشپزخونه و بخشی از هال رو جارو زدم، ناهار گذاشتم و اگه بتونم می خوام عصر بچه ها رو ببرم سینما

+ نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 14:40 توسط رستا  | 

پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 12:06

یکی از مشکلاتی که من دارم این که اهل رودربایستی و تعارفم. آبجی بزرگه هم متاسفانه شخصیت شدیدا از آب گل آلود ماهی بگیری داره. دیروز رفتم بهش سر بزنم و دوباره سفارش پرینت داد که مربوط به شغل همسرش هست. سری پیش هم خواست بندازه سر من، خودمو زدم اون راه، آدرس جاهایی که می تونست کار انجام بده رو گفتم و گفتم پسرش می تونه بره سفارش بده حالا باز دیروز منو تو رو دربایستی انداخت و شب هم زنگ زده ادامه ی سفارشش رو گفته... خیلی ناراحتم. این طور هم نیست هزار بار براش کار انجام بدی و بگی بالاخره تموم می شه. معمولا اهل قدردانی از خانواده مون نیست. جواب خوبی رو عموما با بدی و بی احترامی و طلبکاری می ده. احوال مریضش همه چی رو بدتر کرده. اوایل شیمی درمانی ش سفارش یه تی شرت داد. اینقدر تکرار کرد تا مجبور شدم به یه فروشنده خانم که تو مدرسه مون گاهی می اومد بگم لباس ها رو بیاره انتخاب کنه، با این پیش فرض که ممکن نزدیک یه تومن برم زیر بار قرض. و خوب در یه اقدام عجیب حدود پنج تومن برای خودش و دخترش خرید کرده بود. الانم دو سه هفته یه بار اون خانم فروشنده زنگ می زنه و عقب افتادن اقساطش رو یادآوری می کنه. این طور نیست که پول رو نده و یک جوری بهت پول می ده که معامله ت می شه تمام ضرر. خلاصه ی حرفم این،من الان چه غلطی بکنم؟؟؟ چطور با دو تا بچه کوچیک و شاغل بودن برم دنبال پرینت برا مغازه ی شوهرش، در حالی که دو تا بچه ی جوونش مدام بیرونن و نمی رن کار انجام بدن. از طرفی بعدش هم قدردانی به کار نیست. اگر هم نرم پی کارش، بعدش قرار بگم چرا وقتی مریض بود خودمو هزار بار به زحمت ننداختم به خاطرش؟؟ چی درسته به نظرتون؟ + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 15:38 توسط رستا  |  Adb پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 12:06

هیچ طرحی تو ذهنم نیست

حتی یادم نمیاد چه برنامه هایی چیده بودم

باید بشینم پای برنامه های نوشته شده ی قبلی

شاید مسیر یادم اومد...

+ نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 19:39 توسط رستا  | 

پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 12:06

کاش حال خواهرم خوب بود ،

گرمم به زندگی، این که رنج می کشی عذابم می ده،

این که باید تماشا کنیم که ذره ذره آب بشی

تموم بشی...

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 16:0 توسط رستا  | 

پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 2:24

یه وقتایی گذشته اینقدر دور می شه ازت اینقدر دور می شه ازت که خاطراتت گم می شندیگه حتی خودتم پیدا نمی کنی......پی نوشت: من الان گم شدم، دارم دنبال خودم می گردم بهش گفتم تو هجده نوزده سالگی دغدغه م این بود که هایدگر چی گفته، دکارت چی می‌گه ... الان تو اواخر جوونی م غرق چیپ ترین مسائلم...می گه بی خیال ، همه چی تموم شده بهش می گم من نمی ذارم، خودمو برمی گردونم، دوباره غرق می شم تو کتاب ها هر دو سکوت می کنیم و یأس از پنجره داره سرک می کشه + نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲ ساعت 21:43 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 2:24

من از مرگ می ترسم، اونی که بی خوابم کرده بیشتر از این که قهوه باشه، تصویر مرگ که اینطور رو در روم ایستاده و داره آدمای اطرافم رو درو می کنه امروز هم خبر مرگ تازه ای شنیدم، دریغ از تاسف یا قطره ای اشک تنها به درگذشتگان نزدیکم فکر کردم، و اینکه بدون اونها چقدر جهانم خالی شده به خواهرم فکر می کنم که دوباره سردردهاش شروع شده و از خودم می پرسم تا کجا قراره ادامه پیدا کنه؟ ذهن ما چه تصاویر دیگه ای قرار تو خودش ضبط کنه من از مرگ می ترسم، همیشه ترسیدم مرگ بی رحم و خیلی خیلی نزدیک می تونم صداشو بشنوم + نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲ ساعت 22:54 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1402 ساعت: 2:24